سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد
قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق
دیشب رویایم را تر کردی ! روی عضلات درخت کهنسال پشت پنجره نشسته بودی و از لمس حضورت آنقدر لبریز شدم که یادم رفت با دل به زمین خوردم و دوباره شکستم در سکوت ... سبزترین نگاهت مرا در آغوش فشرد و رویا تمام شد !!! خسته ام آقا ... از این موجوداتی که از صداقت ، فقط هجی کردنش را آموخته اند تهی گاه مسخره ای تاریک ! و من پرپر می زنم هر شب ، به شوق هجوم سبزت به رویای ظهور
نظرات شما عزیزان:
لبخندت تنگ تنهایی را ترک داد ...
چقدر مانده تا پرنده شدن !
جاری اشک مسیر همیشگی اش را روی گونه ی احساسم خراشید !
دوباره من بودم و واژه های بی تویی ...
که فضای ادراکشان فقط دهان دارد و جای گوش ...
دو قدم مانده به نور ...
این بار که بیایی من هم با رویا تمام خواهم شد ...
Power By:
LoxBlog.Com |