سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد

قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق

نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:37 PM توسط ادم وحوا| |

آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است ...
حالا اما
نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم
چرا زمین خورده ام ...
نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,ساعت 3:5 PM توسط ادم وحوا| |

وقتی نمیتوانی فریاد بزنی ناله نکن

خاموش باش

قرنها نالیدن به کجا انجامید

تو محکومی به زندگی کردن

تا شاهد مرگ آرزوهای خود باشی!

نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,ساعت 3:4 PM توسط ادم وحوا| |

نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:44 PM توسط ادم وحوا| |

رنجم نه دیگر تنهایی که جدایی است

واضطرابم نه زاده ی بی کس که بی اویی

 دلی که از بی کسی غمگین است هر کسی را می تواند تحمل کند

هیچ کس بد نیست

ولی دلی که در بی اویی مانده است برق هر نگاهی جانش را می خراشد

هر چهره ای ،نگاهی،طرح اندامی،طنینی،رنگی

در نگاهای او فریاد میکشد که او نیست.

هبوط صفحه 190

نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:42 PM توسط ادم وحوا| |

می نویسم...


می نويسم...

از تمام شب های تنهاييم

می نويسم....

از تمام شب هايی که انتظار کشيدم

انتظاریی که بيهوده بود

انتظار دست هايی که بی منت اشکهايم را پاک کند

می نويسم....
 
تا همه بدانند...شب هايی را که با هق هق گريه هايم گذشت

می نويسم...
 
تا بدانند کسی هيچ چيزي نپرسيد
 
سکوت بود و سکوت
 
سکوت بود و من و شب و تنهايی
 
می نويسم ...

  برای خودم....برای تنهايی خودم

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:53 PM توسط ادم وحوا| |

بيا دلتنگی هايمان را اندازه بگیریم

هر که دلش تنگ تر بود

برنده

.

.

.

کاش این بار تو برنده شوی

http://www.joljol.com//up/7c0ed31b94bac0c65dea42e289b90cd7.jpg

لعنت به بعضی آهنگــــا
بــه بعضی خیابونــــا
بــه بعضی حرفـــــا

لعنتیا آدمو میبرن به روزایـــی کــــه واســـه از بیــن بُـــردنـش از ذهـنـت
ویــــرون شــــــدی …

http://www.joljol.com//up/7c6c617effb13c593f94cb742b89426f.jpg

هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش
ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت
تـــو نیـ ــز
، روزی ,
ســاعـتی ,
لـَحظــه ای
احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . .
هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:45 PM توسط ادم وحوا| |

محبت كردن دليل نمي خواهد فقط كافيست در قلب كسي باشي!!

همه چيز را مي توان تحمل كرد مگر متهم شوي به گناهي كه هيچ وقت مرتكب نشده اي!!

تا زندگي اينچنين سخت نباشد انسان به شكل دلخواه خداوند در نمي ايد!!

ايمان به عشق فقط وقتي حاصل مي شود كه قلبي پاك روبرويت باشد!!

بهانه اوردن براي انجام گناه ساده است هيچ وقت دنبال بهانه اي نباش!!

درك همه چيز راحت نيست دنبال اين نباش كه همه اتفاقات را درك كني!!

وجدان محكمه اي است كه ار ناحق و نامردي كرده باشي هميشه تو را سرزنش مي كنيد پس در حق هيچ كس ظلم نكنيد!!

سعادت و خوشبختي در اراده خودتان است ان را در ديگران دنبال نكنيد!!

تمام محبتم را تقديم كسي مي كنم كه پاكي و معصوميت در نگاهش موج مي زند!!

تقدير هميشه با ما همراه نيست سعي كنيم همراهانمان را بيهوده نرنجانيم شايد فردايي نباشد!!

درك دوستان يعني پايداري يك رابطه دوست داشتني تا هميشه!!

ارام زندگي كن زيرا در درياي پرتلاطم تصميم گيري و پيدا كرده راه درست كار سخت و دشواري است!!

راه رفتن با بهترين دوست در زير باران خاطره انگيز و زيباست در هواي باراني ان را از دست ندهيد!!

مهتاب شب تاريك را روشن مي كند چون دوست مهربان كه در سختي ها و رفتاري ها گره گشا است!! رمز:.................

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:40 PM توسط ادم وحوا| |

گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد…!

گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد…!

نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ…!

ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش… فردا روز دیگر ے ست !

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:35 PM توسط ادم وحوا| |

نقــّـــــــــاشِ خــــوبی نــــبودم…

اما

ایـــــــــــــن روزها…

به لطـــــــــــفِ تــــــــــو…

انـــتظــــــار را دیـــــــــــدنی میکـــــِـــــــشـَـم….!!!!

 جملات عاشقانه و زیبا همراه عکس های رمانتیک jokbaz.ir

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:15 PM توسط ادم وحوا| |

دوست داشتن به هم اغوشي نيست!!

با هم بودن به اينكه در كنار هم باشيم نيست!!

 گاهي اوقات فاصله اي كه ميان دو نفر است كيلومترها مي باشد اما قلبشان با هم فاصله اي ندارد!!

 گاهي اوقات دو نفر نزديك هم هستند اما قلبشان به اندازه دنيا از هم فاصله دارد!!

نمي دانم چرا چنين است ولي گاهي اوقات سرنوشت چنين است!!

نمي توانم باور كنم اما دنيا پر است از چنين رابطه هايي!!

 نمي توانم انها را متهم به خيانت كنم اما راه سختي در پيش دارند!!

 نمي توانم انها را مقصر دانم اما هيچ كس از دل انها اگاه نيست!!

 نمي دانم در زندگي به چه چيز دل خوش مي كنند اما مي توانند دل خوشي را  داشته باشند!!

نمي توانم از چنين انتخابي دركشان كنم اما شايد راه گريزي نبوده!!

نمي توانم ازپايبندي به قول و قراري كه داده اند اگاه باشم اما مي توانند وفاي به عهد كنند!!

نمي دانم با قلبشان و احساسشان چه مي كنند اما مي توانند باقلبي مصنوعي زندگي كنند!!

نمي توانم از رابطه و لذت انها حرفي بزنم اما مي توانند خود لذت نبرند و ديگري اذت ببرد!!

نمي دانم چه دليلي براي اين كار داشته اند اما مي توانند گناه و خطايي در زندگي نكنند!!

نمي دانم دل و احساسشان را چه كرده اند اما حتما دل و احساس داشته اند!!

خدايا به حرمت همه دلهاي شكسته همه را از گناه و خطا محفوظ بفرما!!

خدايا به زيبايي احساس رابطه عشق همه را از پليدي ها و زشتي ها و نامردي ها نجات بده!!  

 

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:37 AM توسط ادم وحوا| |

هرگز يادم نمي رود روزي كه با خود پيمان بستم از مسير درست  منحرف نشوم كه متاسفانه جريان باد روزگار مرا كنار خط و شايد بيرون خط نگه داشته است!!

با خود پيمان بستم كه نبايد روح لطيف و حساس و شكننده دختري را بشكنم كه متاسفانه شرايط روزگار و شايد كوتاهي خودم و هزارن اشتباه كوچك و بزرگ ديگر مرا خواسته يا ناخواسته درگير اين مساله كرده است!!

با خودم پيمان بستم كه هميشه سر عهد و قراري كه با دوستان و عزيزان خود مي بندم باشم كه متاسفانه با اين ايمان سست من گاهي اوقات خلل در ان وارد شده است!!

با خود پيمان بستم كه حرفي نزنم مگر انكه به درستي ان ايمان داشته باشم كه هرگز نتوانستم ان را رعايت كنم!!

با خود پيمان بستم كه دوستانم و عزيزانم(م) را همواره محترم و عزيز بشمارم و هميشه جايشان را روي چشم بدانم كه نمي دانم چرا در اين پيمان هم ناموفق بوده ام!!

با خود پيمان بستم كه در زندگي به كسي خيانت نكنم حتي اگر ان شخص را دوست نداشته باشم كه نمي دانم در اين درس نمره قبولي دارم يا نه!!

با خود پيمان بستم كه هميشه قدر دوستان خود را بدانم حتي انهايي را  كه كم ديده ام يا يكبار ديده ام اما مي دانم در اين درس مشروط شده ام!!

با خود پيمان بستم كه عزيزانم را دوست بدارم و چون مهتاب شبهاي تار دوست داشتني باشند و چون مهمان حبيبه دل باشند كه بايد عزيزانم قضاوت كنند كه ايا من نمره قبولي ميگيرم يا نه!!

خدايا به حرمت دوستي هاي پاك قسم كه هميشه اين پيمان ها را پيش خودم مرور ميكنم ولي تو هم كمكم كن كه نمره بيست در اين پيمان ها بگيرم امين!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:5 AM توسط ادم وحوا| |

دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه ای با خوشحالی زندگی می کردند . در فصل بهار ، وقتی که باران زیاد می بارید ، کبوتر ماده به همسرش گفت : " این لانه خیلی مرطوب است . اینجا دیگر جای خوبی برای زندگی کردن نیست . " کبوتر جواب داد : " به زودی تابستان از راه می رسد و هوا گرمتر خواهد شد . علاوه براین ، ساختن این چنین لانه ای که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد ، خیلی مشکل است ."

بنابراین دو كبوتر در همان لانه قبلی ماندند تا این که تابستان فرا رسید و لانه آنها خشک تر شد و زندگی خوشی را در مزرعه سپری کردند . آنها هر چقدر برنج و گندم می خواستند می خوردند و مقداری از آن را نیز برای زمستان در انبار ذخیره می کردند . یک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالی به یكدیگر گفتند : " حالا یک انبار پر از غذا داریم . بنابراین ، این زمستان هم زنده خواهیم ماند . "

آنها در انبار را بستند و دیگر سری به آن نزدند تا این که تابستان به پایان رسید و دیگر در مزرعه دانه به ندرت پیدا می شد . پرنده ماده که نمی توانست تا دور دست پرواز کند ، در خانه استراحت می کرد و کبوتر نر برای او غذا تهیه می کرد . در فصل پائیز وقتی که بارندگی آغاز شد و کبوترها نمی توانستند برای خوردن غذا به مزرعه بروند ، یاد انبار آذوقه شان افتادند . دانه های انبار بر اثر گرمای زیاد تابستان ، حجمشان کمتر از حجم اولیه شان شده بود و کمتر به نظر می رسید . کبوتر نر با عصبانیت به پیش جفت خود بازگشت و فریاد زد : " عجب بی فکر و شکمو هستی ! ما این دانه ها را برای زمستان ذخیره کرده بودیم ، ولی تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندی ، خورده ای ؟ مگر زمستان و سرما و یخبندان را فراموش کردی ؟ " کبوتر ماده با عصبانیت پاسخ داد :

 

" من دانه ها را نخوردم و نمی دانم که چرا نصف انبار خالی شده ؟ "

کبوتر ماده که از دیدن مقدار کم دانه های انبار ، متعجب شده بود ، با اصرار گفت : " قسم می خورم که از همان روزی که این دانه ها را ذخیره کردیم ، به آنها نگاه نکردم . آخر چطور می توانستم آنها را بخورم ؟ من در حیرتم چرا این قدر دانه های انبار کم شده است . این قدر عصبانی نباش و مرا سرزنش نکن . بهتر است که صبور باشی و دانه های باقی مانده را بخوریم . شاید کف انبار فرو رفته باشد یا شاید موش ها انبار را پیدا کرده اند و مقداری از آنها را خورده اند . شاید هم شخص دیگری دانه های ما را دزدیده است . در هرصورت تو نباید عجولانه قضاوت کنی . اگر آرام باشی و صبر کنی ، حقیقت روشن می شود . "

 

کبوتر نر با عصبانیت گفت : " کافی است ! من به حرف های تو گوش نمی دهم و لازم نیست مرا نصیحت کنی . من مطمئن هستم که هیچکس غیر از تو به اینجا نیامده است . اگر هم کسی آمده ، تو خوب می دانی که آن چه کسی بوده است .

اگر تو دانه ها را نخوردی باید راستش را بگویی . من نمی توانم منتظر بمانم و این اجازه را به تو نمی دهم که هر کاری دلت می خواهد بکنی . خلاصه ، اگر چیزی می دانی و قصد داری که بعد بگویی بهتر است همین الان بگویی ." کبوتر ماده که چیزی درباره کم شدن دانه ها نمی دانست ، شروع به گریه و زاری کرد و گفت : " من به دانه ها دست نزدم و نمی دانم که چه بلایی بر سر آنها آمده است " و به کبوتر نر گفت که صبر کن تا علت کم شدن دانه ها معلوم شود . اما کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بیرون انداخت .

کبوتر ماده گفت : " تو نباید به این سرعت درباره من قضاوت کنی و به من تهمت ناروا بزنی . به زودی از کرده خود پشیمان خواهی شد . ولی باید بگویم که آن وقت خیلی دیر است و بلافاصله به طرف بیابان پرواز کرد و پس از مدتی گرفتار دام صیاد شد . "

 

کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگی خود ادامه داد . او از این که اجازه نداد جفتش او را فریب دهد ، خیلی خوشحال بود . چند روز بعد هوا دوباره بارانی و مرطوب شد . دانه های انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به اندازه اولش پر شد . کبوتر عجول با دیدن این موضوع ، فهمید که قضاوتش درباره جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خیلی پشیمان شد ، ولی دیگر برای توبه کردن خیلی دیر شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتی زندگی کرد .

 

پندها:

زود قضاوت  نكنید. زود به انتهای قضیه نرسید و یكه به قاضی نروید یا در میان صحبت‌ها مدام دنبال درست و غلط نگردید. قبل از نتیجه گیری كردن در مورد حرف‌های دیگران كمی فكر كنید ؛‌ خصوصا اگر می‌دانید این صحبت فقط از یك احساس زود گذر نشات می‌گیرد.

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 6:53 AM توسط ادم وحوا| |

روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟

فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی‌ جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.

مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم.

مرد کمی‌جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بی کار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی‌که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی‌جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر”

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 6:52 AM توسط ادم وحوا| |

مهتاب خوبي را در تو ديدم و خوب شدم

عشق را در چشمان تو ديدم و عاشقي ياد گرفتم اما دانشجوي خوبي براي اين درس نبودم چون جاي دگري رفتم

محبت را در دستان تو ديدم كه اين گونه مهرورز شدم

مهرباني را در وجود تو ديدم كه اينگونه شدم

راستي و صداقت را در گفتار و كردار تو ديدم كه دارم تلاش ميكنم در اين درس حداقل نمره قبولي را بگيرم

و هزاران درس ديگر كه خودت مي داني و من و خداي مهربان خودمان

ممنون و بي نهايت سپاس

 

 

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 6:52 AM توسط ادم وحوا| |

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 1:16 AM توسط ادم وحوا| |

 

هر لحظه که به یادتم ولی شب  که میشه فقط منتظرم زود بیام تا ببینم نیمای خوبم چی نوشته تو همیشه جمله هات زیباتر از منه .بازم ممنون که اینجوری کنارمی بازم ممنون که با تمام مشکلات وخستگیات میای تا بگی که هنوز گوشه ی قلبت جا دارم حتی اگه ذره ای تو قلبتم نباشم و تو فقط بخاطر دلخوشیه من میای اینجا بازم یه دنیا ازت ممنونم ......حالا اجازه هست بگم دوست دارم یه دنیا

نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 1:2 AM توسط ادم وحوا| |

مردن و گم شدن از ماست نه از فاصله ها
دل از اینهاست که تنهاست نه از فاصله ها
گر چه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است
مشکل از طاقت دلهاست نه از فاصله ها

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:45 PM توسط ادم وحوا| |

جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه و فریاد دارد
جدایی مرگ دارد ، درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بیزارم دگر از آشنایی
نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:44 PM توسط ادم وحوا| |

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 7:14 PM توسط ادم وحوا| |

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 7:9 PM توسط ادم وحوا| |

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 7:9 PM توسط ادم وحوا| |

2s1sne1.gif

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 7:7 PM توسط ادم وحوا| |

یادمان باشد شایدشبی انچنان ارام گرفتیم که دیدارصبح فرداممکن نشد.پس به امیدفرداها محبتهایمان راذخیره نکنیم.

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 5:16 PM توسط ادم وحوا| |

تو که قلبت اینهمه پاکه تو که وجودت سرشاره از عشقه توییکه حرفات بوی زندگی وصداقت میده فکر نکنم تا به حال کار اشتباهی کرده باشی که بخاطرش بخوای طلب بخشش کنی از خدا یا از بنده ی خدا تو همه ی این بایدهارو انجام دادی امیدوارم تا ابد پای همه ی بایدهای زندگیت بمونی امیدوارم تا ابد بهترین ها باتو باشن بهترین ها.بیشترین ها.قشنگترین ها.رو برات اررزومندم .مثل تو نمی تونم قشنگ حرف دلمو بنویسم اما امیدوارم تو زندگیت همیشه از اعماق وجودت لبخند بزنی درکنار همسر وفرزندانی که در اینده خدا بهتون میده

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:16 PM توسط ادم وحوا| |

زندگي مسيري عجيب دارد گاهي اوقات بايد از دريا بگذري گاهي اوقات بايد از يك مسير سبز هموار بگذري گاهي اوقات بايد از يك جنگل بگذري گاهي اوقات بايد از يك كوه به بلنداي اورست بگذري و.... اما مهم اين است كه دلي را نشكني...مهم اين است كه وجدان داشته باشي....مهم اين است كه خيانت نكني...مهم اين است كه خطايي نكني.....مهم اين است كه قدر كساني كه دوستتان دارند را بدانيد....مهم اين است كه پايبند قول و قرار باشيد..... مهم اين است كه بدانيد چه كسي برايتان اشك مي ريزد....مهم اين است كه بدانيد كدام قلب برايتان مي تپد.....مهم اين است كه احساس بهترين دوستتان را بازيچه قرار ندهيد.....خدايا به دوستي هاي پاك قسم  به قلب مهربان بهترين دوستم قسم به مهرباني بهترين دوستم قسم كه مرا بخاطر انجام ندادن اين مهم ها ببخش و از گناهانم در گذر......

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 6:46 AM توسط ادم وحوا| |

رسم زندگي اين است روزي کسي را دوست داري و روز بعد تنهايي به همين سادگي او رفته است و همه چيز تمام شده مثل يک مهماني که به آخر مي رسد و تو به حال خود رها مي شوي چرا غمگيني ؟ اين رسم زندگيست پس تنها آوازبخوان
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
اگر شبي فانوس نفسهاي من خاموش شد ، اگر به حجله آشنايي ، برخوردي وعده اي به تو گفتند ، كبوترت در حسرت پركشيدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنكن ! تمام اين سالها كنارمن بودي ! كنار دلتنگي دفاترم ! درگلدان چيني
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
دوست داشتن هميشه گـــفتن نيست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــريبه ! اين درد مشترک من و توست که گاهي نمي توانيم در چشمهاي يکد يگــرنگــــاه کنيم
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
آنجه را که دوست داري بدست آور وگرنه مجبور ميشوي آنجه را که دوست نداري تحمل کني . هميشه باور داشته باش که خدا تو را فراموش نمي کند حتي اگر تو او را فراموش کرده باشي
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
نگاهت را به کسي دوز که قلبش براي تو بتپه چشمانت را با نگاه کسي اشنا کن که زندگي را درک کرده باشه سرت را روي شانه هاي کسي بگذار که از صداي تپشهاي قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبي پيوند بزن که بي رياترين باشه لبخندت را نثار کسي کن که دل به زمين نداده باشه رويايت رو با چهره ي کسي تصوير کن که زيبايي را احساس کرده باشه چشم به راه کسي باش که تو را انتظار کشيده باشه اما عاشق کسي باش که تک تک سلولهاي بدنش تقدس عشق را درک کند
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
ميشه مثل يه قطره اشك بعضيا رو از چشمت بندازي .... ولي هيچ وقت نمي توني جلوي اشكي رو بگيري كه با رفتن بازيا از چشمت جاري ميشه -+-+-+-+-+-+-+-+-+-

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 1:36 AM توسط ادم وحوا| |

دستانم تشنه ی دستان توست

شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم

با تو می مانم بی آنکه دغدغه ی فردا را داشته باشم

زیرا میدانم

فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:,ساعت 1:29 AM توسط ادم وحوا| |

دوستان عزیز همانگونه که خودتون اطلاع دارین ، جناب آقای فریدون مشیری

شعر ( بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ) را سروده اند ،

سرکار خانم هما میرافشار در جواب آن شعری سروده اند که خالی از لطف نبود

که آن را اینجا براتون بنویسم .


***بی تو من زنده نمانم***

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده بخونم

تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم ؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی

چون در خانه ببستم ،

دگر از پای نشستم ،

گوئیا زلزله آمد ،

گوئیا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی

برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من ؟

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل ،

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدائی ؟

نتوانم ، نتوانم

بی تو من زنده نمانم .....


***هما میر افشار***


نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:58 PM توسط ادم وحوا| |

بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم

 

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

 

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن

لحظه ای چند بر این آب نظر كن

آب ، آیینه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا كه دلت با دگران است

تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن

 

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

 

یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم

نگسستم ، نرمیدم

 

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كنی از آن كوچه گذر هم

 

 

بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:57 PM توسط ادم وحوا| |

تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن

ن

 

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:53 PM توسط ادم وحوا| |

 


 

 

 

 

 

قصاب: مرتیکه ی چاقوکش

 

کارگر: مرتیکه‌ی حمّال

 

فروشنده‌ی خدمات یا کالا: مرتیکه‌ی دلّال


 

ورزشکار: مرتیکه‌ی تنه‌لش

 

بازرگان: مرتیکه‌ی دزد

 

مهندس راه و ساختمان: مرتیکه‌ی عمله

 

پزشک: مرتیکه‌ی قاتل

 

طنزپرداز: مرتیکه‌ی دلقک

 

نوازنده: مرتیکه‌ی مطرب

 

شاعر: مرتیکه‌ی بیعار

 

دانشمند: مرتیکه‌ی بیکار


 

سخن‌ور: مرتیکه‌ی ورّاج

 

منتقد: مرتیکه‌ی عقده‌یی

 

قاضی: مرتیکه‌ی بی‌وجدان

 

 

=

 

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:51 PM توسط ادم وحوا| |

مهتاب خانم!!

 دنيا مي تازد اما مهرباني تو هميشه در خاطرات من نقش بسته است!!

 زمان افسار گسيخته مي رود اما پاكي و معصوميت چشمان تو هرگز فراموش نمي شود!!

 زمانه راه خودش را سپري مي كند اما صداقت و گذشت  تو هميشه مرا به ياد تو مي اندازد!!

 هر روز شب مي شود و هر شب روز مي شود اما خاطرات تو براي هميشه در گوشه قلب من زنده خواهند بود!!

 انقدر حرف براي گفتن دارم كه هيچ وقت تمام نخواهند شد پس سكوت كه سرشار از ناگفته هاست را پيشه مي كنم !!

و اين اشعار تقديم شما بهترين و مهربانترين و عزيزترين و وفادارترين دوست من:

در مکتب ما رسم فراموشی نیست

در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست

مهر تو اگر به هستی ما افتاد

هرگز به سرم خیال خاموشی نیست

و اين شعر:

من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم...

 

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:46 PM توسط ادم وحوا| |

فدای دل نیمای مهربونم که دوست داره منو همیشه خوشحال کنه خیلی قشنگ بودن مخصوصا گلابیا .گلابیا گلابیا

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت 7:49 PM توسط ادم وحوا| |

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت 7:47 PM توسط ادم وحوا| |

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت 7:46 PM توسط ادم وحوا| |

سلام اقای نیمای خودم ناراحت نشی که میگم نیمای خودم میدونم دیگه نیمای خودم ماله خودم نیست اما خیالش و خوبیاشو مهربونیاشوکه میتونم داشته باشم .اگه حرف دلمو راحت بهت میزنم از دستم دلخور نشی چون دلم از دیشب خیلی گرفته نتونستم طاقت بیارم دلم میخواست یه جوری حرف دلمو بهت بزنم .دیشب رفتم بیرون جات خالی بود نمی دونم کجا بودی ولی یه بارونه قشنگی شروع به باریدن کرد نصف بیشتر راهو قدم زدم تاخونه به یاد خاطرات گذشتمون .دلم بیشتر از اون روزیکه فهمیدم دیگه میخوای بری برات تنگ شد اشکام بدون اینکه بخوام سرازیر شد دلم میخواست اون موقع کنارم بودی دستمو میگرفتی وباهم قدم میزدیم بدون اینکه هیچ نگرانی ودغدغه ای داشته باشیم تو برام همون حرفای قشنگتو میزدی ومنم فقط به حرفات گوش میکردم چقد دلم برات تنگ شده بود کاش کنارم بودی اما حیف که فقط با خاطراتت دلخوشم اما بدون همیشه تو قلبمی من ظاهرا تو رو ندارم اما وجودتو همیشه کنار خودم حس میکنم مهربونیاتو  وجود مهربونتو از من نگیر نیمای من ...تو خیالم بامن بمون عزیزترینم
نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,ساعت 5:25 PM توسط ادم وحوا| |


از الان گفته باشم :

همينيه كه هست.

بخدا مي تونين نخونين!

نه كه بشينين تا آخرشو بخونين بعد غرغرشو به من بزنين كه چقدر تكراري بود

 از الان گفته باشم

 


 



 

 

 

یعنی اگه رو نوشابه نمی نوشتن “خنک بنوشید” ،
من میجوشوندم بعد میخوردم !!!

یه خانوم همسایه داریم که هر وقت میخواد پارک دوبل کنه ،من با نیم کیلو تخمه میشینم تو تراس نیگاش میکنم …
اصن یه وضیه هااااااااا

یکی دکتر میشه..
یکی مهندس میشه..
.
.
.
.
خب منم درس عبرت شدم برا بقیه!!!

بهترین لحظه زمانیست که فکر میکنی فراموشت کردم
اما ناگهان اس ام اسی میرسه که فکر میکنی منم
اما میبینی ایرانسل بوده !

کانون فرهنگی آموزش قلمچی اعلام کرد که اصغر فرهادی از سال اول دبیرستان در آزمون های این موسسه شرکت میکرده !!!

یارو زنگ میزنه رستوران میگه غذا چی دارید ؟
خانمه میگه : پیتزا ، جوجه کباب ، کوبیده ، مرغ ، استیک
یارو میگه خوش بحالتون ما تو یخچال کوفت هم نداریم !

پدر بزرگ رو به نوه:
بدو برو قایم شو ،امروز مدرسه رو پیچوندی معلمت اومده دنبالت
نوه: نـــــــه، شما باید قایم شی، …
من بش گفتم نمیام چون شما فوت کردین!!!

شیطان هرکاری کرد آدم سیب نخورد!
رو کرد به حوا گفت : بخور واسه پوستت خوبه !

یکی از سوالاتی که ذهن منو درگیر کرده اینه که این آتشنشان های محترم ، چرا همون طبقه ی اول نمی شینن که وقتی میخوان برن ماموریت مجبور نشن از اون میله ها سر بخورن بیان پایین؟!

 زن به محض ورود شوهرش به طرف او رفت و گفت: عزیزم نمیدونی واسه جشن تولدت چی خریدم!!!
مرد تشکر کرد و گفت: حالا بگو ببینم چی خریدی؟
زن گفت : صبر کن برم بپوشم و بیام!!!!!

میدونی پنج شنبه شبها بعد از 12 شب چی میشه؟
.
.
.
.
.
.

فکر بد نکن جــــــــــــمعه میشه!!!!

آقا خروسه ضمن اظهار خوشنودی از افزایش قیمت مرغ ادامه داد،
خیلی خوشحالیم که به بالاخره نوامیس عریان ما از پشت ویترن ها جمع آوری شد !

لذتی که در سر کشیدن پارچ هست در گرفتن ماچ نیست

سخن قصار از غضنفر
.
.
.

سوال امتحاني غضنفر:
ضامن آهو کيست؟
جواب غضنفر: قسمتي ازبدن آهو است كه اگر آنرا بكشيم آهو منفجر ميشود!

 امروز از برنامه Google earth پشت بوم خونمون رو پیدا کردمو نشون مامانم دادم!
حالا یه نقطه سیاه پیدا کرده با کلی ذوق و شوق میگه:
این منم دارم لباس پهن میکنم !
بعدم که بابام اومد،مامانم با ذوق موضوع رو بهش گفت !
بابام اومده میزنه پسِ گردنم میگه:
بی غیرت! چرا عکس مامانتو میذاری تو اینترنت ؟!
من :|

اینم از مملكت ما

تو تلویزیون
۲ ساعت در مورد سرویس جاسوسی گوگل صحبت می‌کنند! آخر برنامه که میخواد پست الکترونیک بده آدرس جیمیل میده !!!!!

مجری 20:30 راس هشت و نیم اومده میگه: با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد بقیه اخبار رو بعد از اذان مغرب به سمع و نظر شما میرسونیم !!!!!!

تو مملکتی که کنجد روی نون بربری یه نوع آپشن حساب می‌شه دیگه ...!؟!؟!؟!؟!؟

مجری از طرف می‌پرسه نظرتون راجع کتاب تو اتوبوس چیه؟ میگه خوبه، هوا گرمه تو اتوبوس باهاش خودمو باد میزنم !!!!!

طرف عروسیشو مختلط می‌گیره و توش مشروب سرو می‌کنه ولی تاکید عجیبی داره که حتما عروسیش باید شب تولد یکی از ائمه باشه !!!!

توی تهران، کل جدول مندلیف رو با یه نفس میکشی تو بدن !!!!!

رفتم داروخونه میگم پماد ضد خارش میخوام, یارو زیر لب میگه نیگا جوونای این مملکت حال ندارن خودشونو بخارونن !!!!!

امشب به خانمم میگم از پای سیستم پاشو میخام ایمیلامو چک کنم . میگه صداتو بیار پایین دیگه از روح الله داداشی که گنده تر نیستی !!!!

خواستگار اومده بابام میگه نمیدونم هر چی خودت میگی؟ منم گفتم نه ! میگه تو غلط کردی مگه بحرف توئه !!!!!

یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمونه یا بغل دستیمون !!!!

دختر عمه ام رو تو خیابون با یه پسره دیدم هول شده میگه داداشمه !!!!

قیمت نون سنگك با ویندوز 7 ، یكیه، !!!!

رفتم نمایندگی سایپا به مسئولش میگم فرمون ماشین زیاد صدا میده، چه كار كنم؟ میگه صدای ضبط رو زیاد كن !!!!!

همونقد که پسرا از دخترای سیبیلو خوششون نمیاد ، همین احساس رو دخترا نسبت به پسرایی که زیر ابرو برمیدارن دارن . گفتم که در جریان باشید ... :|

شرایط "داف" شدن در ایران:
1_لنز ترجیحاً آبی
2_بینی عمل شده(جدیداً می گن عروسکی,همون خوکیه قدیم)
3_لب پروتز شده(هر پارت لب به اندازه ی خربزه)
4_آرایش خیلی خیلی غلیظ(همون هفت قلم کفایت می کنه)
5_لباس های مورد دار(از اون بی ناموسیا)
6_مهمترین گزینه داشتن اعتماد به سقف ودیوار کاذب

یه دوست دختر هم نداریم بعد از اینکه احوال خودشو پرسیدیم احوال دوستش رو بپرسیم...=)))))))
حالا دخترا نریزن سرم منو بتركوننا شوخی بودا!!!!گفته باشم

یه روز یه كامیون گلابی داشته توی جاده می رفته كه یه دفعه می‌افته توی یه دست‌انداز، یكی از گلابی‌ها می‌افته وسط جاده، بر می‌گرده به كامیون نگاه می‌كنه و میگه:
گلابی‌ها، گلابی‌ها!
گلابی‌ها میگن: گلابی، گلابی!
كامیون دورتر می شه،
صداشون ضعیف‌تر می شه.
گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها!
گلابی‌ها می گن: گلابی، گلابی!
باز كامیون دورتر میشه، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها!
اما صدای گلابی دیگه به گلابی‌ها نمی‌رسه! گلابی‌ها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزنن به موبایل گلابی،اما چه فایده كه گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمی‌داده!
گلابی یه نفر رو پیدا می‌كنه كه موبایل دولتی داشته، زنگ می‌زنه به راننده و می گه: گوشی رو بده به گلابی‌ها، وقتی كه گلابی‌ها گوشی رو می گیرن، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی ها!
گلابی ها می گن: گلابی، گلابی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اون شور و اشتیاقت تو حلقم ،
واقعا دوست داری باز هم ادامه داشته باشه؟!؟!؟!؟!؟

 

 

شنفتین میگن:دیگ به دیگ میگه روت سیاه؟
پسر عموم چهار ساله شه. رو هم چهل سانت قد نداره ها اومده به من میگه سفید برفی چطوره؟
میگم یعنی چی؟
میگه اخه تو کوتوله هشتمی خاک تو سرت
نه شما بگید فک و فامیله داریم؟؟؟؟


یکی از عاشقانه ترین صدا ها در دوران جاهلیت صدای کانکت شدن مودم به اینترنت بود
یادش بخیر



ما دهـه شصتیـــا همیشه فک میکردیـــم دهه هفتادیـــا رو مُــخـن !!
جا داره اینجــا بخاطر این قضاوت عجولانــه معذرت خواهی کنیـــم
D:
هنوز دهه هشتادیــــا رو ندیده بودیـــــــم


پسر همسایه بغلیمون چند روزی بود همش زیر چشی نگا می کرد انگار یه چیزی می خواست بگه !بعد چند روز اومده جلو میگه ببخشیدا چند روز هی یه چیزی می خوام بگم روم نمیشه!!!! شما کتاب فیزیک هالیدی دارین؟؟؟؟؟ اگه دارین نرم بیخود بخرم!!!!!!!!!! آخه پسر همسایس ما داریم؟؟


دلداری غضنفر به پسرش موقع آمپول زدن :
هرچی کمتر بهش بیشتر فکر کنی، بیشتر دردش کمتر میشه ... !


من نمیفهمم این دختر پسرایی که توی فیسبوک ریلیشن شیپ میزنن،
چرا تا دعواشون میشه سریع میان میزنن سینگل!!
والا یه ذره صبوریم خوب چیزیه!
منم با مامانو بابام دعوام میشه ولی هیچوقت نمیام بزنم:
... سرِ راهــــی ..!:)



دختر : عزیزم من کیف پولم رو توی خونه جا گذاشتم ، الان هم 50 هزار تومن نیاز دارم ، فوریه بهم قرض میدی ؟
پسر : بیا این 3 هزار تومن رو بگیر برو خونه و کیفت رو بیار


خانومه تلفن زده به بابام که ما یه دستگاهی میفروشیم که قیمت قبض برق رو تا سی درصد کاهش میده بابام بهش گفت ممنون پسرم کنتور رو دستکاری کرده قبضمون صد درصد کاهش داشته اگه خواستید نصف قیمت واسه شما حساب میکنیم . واقعا فک و فامیل صادقه ما داریم!


اومدن خونمون عيد ديدني يكي از بچه هاشون نيومده بود، بقيه عيدي گرفتن، فردا اومدن در خونه، داخل نيومدن ،بچهه كه نيومده بود و فرستادن بالا ،گفت عيدتون مبارك ،كاري نداريد؟ ما هم حق لوتي رو تقديم كرديم و رفت.
اي خدا فاميله داريم؟


تا حالا دقت کردین وقتی موبایل نو میخری هی از دستت میوفته ولی بعد از چند وقت دیگه نمیوفته !


یه مینی بوس آدم از شهرستان میان . تو یه خونه 50 متری میخوان 3 هفته بمونن . اونوقت ما مجبوریم بریم خونه دوستامون بمونیم . فک و فامیله ما داریم ؟


یه خره باحسرت به اسب نگاه می کنه، می گه اى کاش تحصیلاتم رو ادامه می دادم!

نوشته شده در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:37 PM توسط ادم وحوا| |

نوشته شده در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:18 PM توسط ادم وحوا| |

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

من به اندازه ی چشمان توغمگین ماندم…
و به اندازه ی هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه ی تنهایی من شاد بمان

نوشته شده در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:12 PM توسط ادم وحوا| |


Power By: LoxBlog.Com