سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد

قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق

غصه هميشه با قصه همراه بوده

ليلي هميشه با مجنون همراه بوده

اميد  هميشه با بيم همراه بوده

خاطره هميشه با من وتو همراه بوده

بالا و پايين هميشه با زندگي همراه بوده

گل هميشه با خار همراه بوده

گل هميشه با فوتبال همراه بوده

شيريني هميشه با سختي همراه بوده

درمان هميشه با درد همراه بوده

اجر هميشه با كار خوب همراه بوده

جزا هميشه با كار بد همراه بوده

پايان هميشه با ظلم همراه بوده

 

واي بري قصه بدون غصه!!واي بر مجنون بدون ليلي!!واي بر بيم بدون اميد!!واي بر من و توي بدون خاطره!!واي بر زندگي بدون بالا و پايين!!واي بر خار بدون گل!!واي بر فوتبال بدون گل!!واي بر سختي بدون شيريني!!واي بر درد بدون درمان!!واي بر كار خوب بدون اجر!!واي بر كار بد بدون جزا!!واي بر ظلم بدون پايان!!

نوشته شده در چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:57 AM توسط ادم وحوا| |

مشكلات هميشه بوده و هستند و شك نكنيد كه خواهند بود! مهم نحوه برخورد با انهاست!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي كسب انرژي به منظور رويارويي با مشكلات كوچك و بزرگ زندگي!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي فراموش كردن غصه ها و غم ها و ناراحتي ها!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي پايان دادن به كينه ها و دشمني ها!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي اينكه با قدرت و استقامت دنبال كارهاي ناتمام سال گذشته برويم!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي اينكه در برنامه هاي زندگي و تصميم گيري هاي مهم خويش تجديد نظركنيم تا با گامهايي استوار رو يه اينده اي روشن قدم برداريم!

نو شدن سال؛فقط بهانه اي است براي تولد دوباره!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي فراموش كردن بدي هاي ديگران و تقصيرات انها!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي اينكه با نگرشي جديد زندگي را بسازيم!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي سلام دوباره بك يك زندگي جديد

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي اينكه زندگي پر از اشتباه خويش را با گامهايي مطمين دوباره اصلاح كنيم!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي دل دادن و دل سپردن به كساني كه اطرافمان هستند و فراموششان كرده ايم!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي اينكه فراموش كنيم كساني را كه ارزش ندارند و پيمان محكم تري ببنديم با كساني كه ارزش والاتري دارند!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي هرس درخت شخصيت انسان!

نو شدن سال؛ فقط بهانه اي است براي تبريك يك سال جديد با روياهاي جديد!

نو شدن سال؛ يعني فراموش كردن غصه ها، يعني فراموش كردن سختي ها، يعني سلام دوباره به يك زندگي جديد با اهداف نو

نوشته شده در چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:59 AM توسط ادم وحوا| |

اگر يك تخم مرغ توسط نيرويي بيروني بشكند؛ زندگي پايان مي يابد!

اگر يك تخم مرغ توسط نيرويي دروني بشكند؛ زندگي اغاز مي شود!

بهترين چيزها از درون اتفاق مي افتد!

نوشته شده در چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:56 AM توسط ادم وحوا| |

خداوند به سه طريق جواب درخواست بندانش را مي دهد:

1-مي گويد بله و انچه را كه شما خواسته ايد به شما مي دهد.

2-مي گويد نه و چيز بهتري به شما مي دهد.

3-مي گويد صبر كن و به شما بهترين را مي دهد.

نوشته شده در چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:53 AM توسط ادم وحوا| |


مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .
یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم
! ..
نوشته شده در چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:48 AM توسط ادم وحوا| |

تقدیم به مهتاب خانم

سال در پایان است

نکند مهر تو با تقویم است!

من زتقویم دلت با خبرم

همه ماهش مهر است

پیشاپیش نوروزتان تبریک

**********************

تقدیم به همه دلهای مهتابی

نه زمستونی باش که بلرزانی

نه تابستونی باش که بسوزانی

بهاری باش که برویانی

بهار۹۲ مبارک

*********************

تقویم به همه قلبهای پاک

دستت را به من بده تا از اتش بگذریم

انها که دسوختند همه تنها بودند

چهارشنبه سوریت نورانی

عیدت مبارک

*********************

 

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 2:37 PM توسط ادم وحوا| |

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب...

آب در حوض نبود

ماهیان می گفتند:

هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده تابستان بود

پسر روشن آب، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد
نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:47 PM توسط ادم وحوا| |

استفان کاوی (از سرشناسترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید:« اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید .»


او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌کند:...
« صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد.

بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌کشید و خلاصه اعصاب همه‌مان توی اتوبوس خرد شده بود.

اما پدر آن بچه‌ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچه‌هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعاً گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم که خودم باید چه کار کنم و ... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.»
استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می‌پرسد:« صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی‌بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش ادامه می‌دهد که:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمی‌دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و....
اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور می‌تواند تا این اندازه بی‌ملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می‌خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم .»

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 2:51 PM توسط ادم وحوا| |

یا رب... مرا معبر آرامش کن

تا آنجا که نفرت هست،
عشق جاری سازم

آنجا که خطا هست،
بخشایش بگسترانم

آنجا که لغزش و دروغ هست،
حقیقت بیاورم

آنجا که تردید هست،
ایمان بنا کنم

آنجا که ظلمت هست،
نور بتابانم

و آنجا که اندوه هست،
شادی منتشر کنم

نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:44 PM توسط ادم وحوا| |

بچه که بودیم شبها فکر میکردیم فردا چی بازی کنیم
الان فکر میکنیم فردا زندگی قراره چه بازی ای باهامون بکنه...


نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 2:19 PM توسط ادم وحوا| |

بی گناه پای دار رفت و خندید! نمیدانست که بالای دار خواهد رفت!
چاقو دسته ی خود را برید و محبت، خار را گل نکرد!
همانگونه که دوری دوستی نیاورد و پول خوشبختی آورد...
 و سر بی گناه بالای دار رفت!
انگار دوره ی ضرب المثل ها به پایان رسیده است...
 "حسین پناهی"
نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 2:6 PM توسط ادم وحوا| |

من از درد نمی نویسم من با درد می نویسم


من از تنهایی نمی نویسم من تنهای تنها می نویسم


من از مُردن نمی گویم منِ مُرده ام


می گویم من از فاجعه ها خبر نمیدهم من خود فاجعه ی بی خبر هستم ...

 

نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:41 PM توسط ادم وحوا| |

یاد من باشد که تنهاییم را برای خودم نگه دارم ، و بغض های شبانه ام را برای کسی بازگو نکنم

تا ترحم دیگران را با اظهار علاقه اشتباه نگیرم. یاد من باشد که فقط برای سایه ام بنویسم.

صادق هدایت / بوف کور
نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:28 PM توسط ادم وحوا| |

خود را در آغوش بگیر و بخواب !
 

هیچ کس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد !


 این جمع ، پر ازتنهاییست !!

نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:24 PM توسط ادم وحوا| |

این محیط بسته ست؛ مثل راهی که به خانه ی غمگین تو می رسد. این محیط خفه ست. من نمی توانم در این محیط تو را دوست بدارم. تنها می توانم تو را در کشاکش عصیانم تحلیل ببرم. تنها می توانم ناامیدی تو را وسعت ببخشم؛ وسعتی به اندازه ی همه امیدها که از دست رفته اند حالا...


پیش تر ها فکر می کردم تو راه نجاتی هستی. اما چرا تو باید راه نجات باشی؟ چرا باید تو را اینطور تصور کنم؟ هیچ کس نباید راه نجات دیگری باشد. هر کس باید به تنهایی و بدون کمک دیگری چیزها را از دست بدهد؛ عشق را، امنیت را و اعتماد را... من بی تو در غیاب توهمه ی اینها را از دست داده ام/ میدهم...


      یادم باشد یک روز پیش از آنکه هوای آمدن پیش تو را داشته باشم راه خانه ات را گم کنم. یادم باشد که تو را در ازدحام خیابان گم کنم... یادم باشد یک روز نومیدی تو را به تو پس بدهم...

نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 4:30 PM توسط ادم وحوا| |

من از لام و ب ات گفتم

تو قاف و ها و را کردی

ز تا و ب برنجیدم

تو اخمی نا بجا کردی

من از عین و ش و قافت

شدم محتاج یک لبخند

بدیدی دال و لا یم را

ز لبخندت حیا کردی

من آن میم و س و تا یم

که افکندی به جامم زهر

ز واو و فا و آ گفتم

قیامت را به پا کردی

به نون و آ و زای تو

ز چشمم خون غم بارید

من شب آشیان با غم

ز میم و نون جدا کردی

خ و دال و الف رنجید

از آن شین و ر و میمت

نمی داند جفا عمری

به دال و لام ما کردی....!

نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:14 PM توسط ادم وحوا| |

 دوست . دارم . ببينم .

وقتي . اين متن . رو ميخوني .

 چطور. اين .نقطه هاي . كوچيك . باعث .

 توقفهاي كوچيك . در ذهنت . ميشن .

 

نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:12 PM توسط ادم وحوا| |

زنی را دیدم:

زاده شد تا دختر کســــــــــی باشد

بالید تا خواهر کســــــــــی باشد
 
ازدواج کرد تا زن کســــــــــی باشد

زاد تا مــــــــــادر کســــــــــی باشد

برای همه "کســـــــــی" بود و برای خود " هیچ کس ... !!

دلسوز زنانی ام که...

زنانه ترین احکامشان را.....

مردان مینویسند!!!!

نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:5 PM توسط ادم وحوا| |

خدانگهدار آغوش ِ سرد .

باید کسی را پیدا کنم
که دوستم داشته باشد.
عشق هم نمیخواهم اصلا.
فقط
دوستم داشته باشد.
آنقدر که یکی از این شب های
لعنتی،
آغوشش رو برای من و یک دنیا خستگی ام
بگشاید.
هیچ نگوید.هیچ نپرسد!
فقط مرا در آغوش بگیرد.
بعد همانجا بمیرم!
تا نبینم روزهای آینده را.
روزهایی که دیگر دوستم ندارد.
دیگر مرا در آغوش نمیگیرد.
روزهایی که عاشق دیگری میشود.
همان کاری که باید هنگامی در
آغوش تو بودم میکردم!
باید میمردم همان موقع که
عاشقم بودی!!


نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:1 PM توسط ادم وحوا| |

زندگی سخت ساده است 
خطر کن 
وارد بازی شو 
چه چیز را از دست می دهی ؟ 
با دستان تهی آمده ایم و با دست های تهی خواهیم رفت 
نه ، چیزی نیست که از دست بدهیم 
فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند 
تا سرزنده باشیم
تا ترانه ای زیبا بخوانیم
و فرصت به پایان خواهد رسید
آری ، اینگونه است که هر لحظه غنیمتی است !

" اشو "

نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:24 PM توسط ادم وحوا| |


علاقه ای که عادت شود
عادتی که باور شود
باوری که خاطره شود
و...
خاطره ای که درد شود!!!





نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:41 PM توسط ادم وحوا| |

سلام اینم یه آپ قشنگ واسه دل های عاشق :
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود . دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است.
نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:18 PM توسط ادم وحوا| |

 

بس کن ساعتــ ــــــــــــ...

دیگر خسته شده امــ ـــــــــ

اری من کم آوردمـــــ ـــــــ

خودم میدانم که نیستـــــ ـــــ

اینقدر با بودنت نبودنش را به رخم نکشـــ ــــــ ـــــ!!!!

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:15 PM توسط ادم وحوا| |

جــــــســـــــارت مــــــے خـــــواهـــــد ؛

نزدیڪــ شدن به افڪار دخترے ڪہ روزها مـردانــہ با زندگــے مـے جـنگـد ،
 اما ... شب ها بـالـشـش از هـــق هـــق هـاے دخترانــہ خیس است !
 ..

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:7 PM توسط ادم وحوا| |


Power By: LoxBlog.Com