سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد

قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق

هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی..
یـــک نقطـــــه..
یـــک لبخنـــــد..
یـــک نگــــــــاه..
یـک عطر آشنـا..
یــک صــــــــدا..
یــک یـــــــــــاد..
از درون داغونـــت می کــــند..
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی...!!

 

نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:3 PM توسط ادم وحوا| |

کشک..!

عشق های امروز را چشیده ای دلبندم..؟

طعم کشک می دهند...!!

سراپا ادعایید گل من!

فرهاد هم اگر بود؛ به جای کندن بیستون مخ میزد احتمالا..!

شیرین دیگر شیرین نبود..!

شیرینی اش دل فرهاد را میزد قطعا..!

دیگر صدای تیشه نمیپیچید در شهر..احتمالا بوق اشغال

تلفن همراهش گوش ها را کر می کرد...!

طفلک عشق.....!

چقدر زجر می کشد از این شیرین فرهاد های قلابی...!

لطفا اسم هر احساسی را عشق نگذارید..!

با تشکر..!

نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:1 PM توسط ادم وحوا| |

یکرنگ که باشی...

زود چشمشان را میزنی...

خسته میشوند از رنگ تکراریت...

این روزها دوره ی رنگین کمان هاست!!!

نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:59 PM توسط ادم وحوا| |

هيچ شباهتی به يوسف ندارم...

 نه رسولم,نه زيبايم,نه براي كسي عزيزم,نه چشم به راهي دارم...

فقط...

در " چاه " افتاده ام!!! 

نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:10 PM توسط ادم وحوا| |

 
نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:54 PM توسط ادم وحوا| |

من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی
من هنـــوز روزها را می شــمارم
و تـــو پیدا نمیشوی

 
یا من بازی را بلــد نیستم
یا تو جر زدی...
نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:52 PM توسط ادم وحوا| |

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:48 PM توسط ادم وحوا| |

تمام چیزی که از زندگی آموختم

تنها یک کلمه است:

"میگذرد"

ولی لعنتی دق میدهد تا بگذرد

تمام چیزی که از زندگی آموختم

تنها یک کلمه است:

"میگذرد"

ولی لعنتی دق میدهد تا بگذرد

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:37 PM توسط ادم وحوا| |

توی زندگی عاشق شدن نه برنامه ریزی شدست و نه با دلیل اتفاق میفته اما وقتی که عشق حقیقی باشه تبدیل میشه به برنامه ی زندگیتون و دلیل زنده بودنتون.

دوست داشتَنت,معادله ایـ ست كه،نفس هايَم را,اثبات میكند!

آرزو دارم هر شب سرت را روی سینه ام بگذاری,تا طپش نامنظم قلبم را احساس کنی ولی از این میترسم که قلبم به احترامت بایستد!

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:6 PM توسط ادم وحوا| |

هزار بار آمدم خط بزنم از قلبم....

خود خودت را...

یادت را...

اسمت را...

اما...

فقط قلبم پر شد از خط خطی های عاشقانه...

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:3 PM توسط ادم وحوا| |

اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی

 

اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی

 

تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین

 

 است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم!!!

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:2 PM توسط ادم وحوا| |

 

 تنهايی را دوست دارم زيرا بی وفا نيست ...

 تنهايی را دوست دارم زيرا عشق دروغی در آن نيست ...

 تنهايی را دوست دارم زيرا تجربه کردم ...

 تنهايی را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست .. .

تنهايی را دوست دارم زيرا....

 در کلبه تنهايی هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد.

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 3:8 PM توسط ادم وحوا| |

با من بمان و حرف دلت را دوتا نکن
در شهر من علیه دلم کودتا نکن
حالا که از بهشت تو جا مانده ام، مرا
در پای ایستگاه جهنم رها نکن
بگزار پا به شعر من ای حس ناگریز
فکر ردیف و قافیه های مرا نکن
حق من این نبود دور از تو بشکنم
حقم اگر فراق تو باشد ادا نکن
کردی دعای صبر...دعایت مرا شکست
در حق هیچ آیینه ای این دعا نکن
با ابرهای معجزه بر روح من ببار
جغرافیای قلب مرا کربلا نکن
نوشته شده در یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:,ساعت 8:15 PM توسط ادم وحوا| |

حرفت قبول، لايق خوبي نبوده ام
وقتي بدم، موافق خوبي نبوده ام

 

عذراي پاک دامن اشعار آبي ام
من را ببخش، وامق خوبي نبوده ام

 

فهميدي اين که خنده تلخم تصنعي است؟
الحق که من منافق خوبي نبوده ام!

 

هر چه نگاه مي کنم اين روزها به خويش
جز شانه هاي هق هق خوبي نبوده ام

 

اين بادها به کهنگي ام طعنه مي زنند
من بادبان قايق خوبي نبوده ام

 

من هيچ وقت شاعر خوبي نمي شوم!
من هيچ وقت خالق خوبي نبوده ام!

 

فهميدم اين که فلسفه من شکستن است
هرگز دچار منطق خوبي نبوده ام

 

حرفت قبول، هرچه که گفتي قبول، آه
اما نگو که عاشق خوبي نبوده ام! 

 

امیر مرزبان

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 4:37 PM توسط ادم وحوا| |

وقتي که حالت از غم دنيا گرفته است

حال من و تمام غزلها گرفته است



 دلشوره هاي خود بخود چند روز پيش

حالا چقدر يکشبه معنا گرفته است



بعد از تو جاي آنهمه تاب و تب مرا

مشتي چرا و بايد و اما گرفته است



اين سرنوشت غمزده تاوان عشق را

روزي هزار مرتبه از ما گرفته است



حتي خدا نخواست ببيند در اين جهان

کار دو عاشق اينهمه بالا گرفته است



يک لحظه چشم بستم و ديدم کسي برام

تصميم گريه آور کبري گرفته است



حالا منم و ميز و دو فنجان قهوه و...

مردي که روي صندلي ات جا گرفته است



حرفي نمي زنم نکند برملا شود

بغضي که توي حنجره ام پا گرفته است



دارد به عمق فاجعه پي ميبرد دلم

نفرين نکن که آه تو من را گرفته است!


نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 4:33 PM توسط ادم وحوا| |

هنوز گر چه صدايت غريب و غمگين است
بلند حرف بزن،گوش شهر سنگين است


بلند حرف بزن ماه بي قرينه،ولي
مراقب سخنت باش،شب خبرچين است


مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق
شنيده ام که مجازات عشق سنگين است


اگر به نام تو دستي به آسمان برخاست
گمان مبر که دعا مي کنند،نفرين است....


به قدر خوردن يک چاي تلخ با من باش
که تلخ با تو عزيزم هنوز شيرين است


مرا به خوب شدن وعده مي دهي اما
شنيده ام همه ي وعده ها دروغين است


به حال و روز بد پيش از اين چه مي نالي؟
چه ماجرا که به تقديرمان پس از اين است...




نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 4:28 PM توسط ادم وحوا| |

خاطر من باشد شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگویم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود
نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت 6:18 PM توسط ادم وحوا| |

من برای سالها مینویسم ،سالها بعد که چشمان تو عاشق میشوند افسوس که قصه مادربزرگ درست بود همیشه یکی بود یکی نبود .

نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت 6:14 PM توسط ادم وحوا| |


Power By: LoxBlog.Com