سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد
قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق
لمس دستان تو حس قنوت نمـــاز هایم بود چه نیازیست که انسان ماشین زمان بسازد ؟ وقتی می شود آهنگی را گوش کنی و به همان لحظه ها دقیقا به همان لحظه ها پرتاب شوی دمپایی های کوچک و قرمزم را بپوشم و بروم توی کوچه تا بچه هایشان با ناز و کرشمه ی شاهزاده گونه ای تن به بازی کردن با من بدهند دلم می سوزد برای خودم که برای اینکه دل دختر همسایه نشکند پایم را از عمد میگذاشتم روی خط کشی های لی لی بازی که او با خوشحالی و غرور بگوید دیدی باختی !! بیا اینور و حالا هنوز هم که هنوز است توی زندگی واقعی که
کم از بازی ندارد خیلی وقت ها از عمد پایم را روی خیلی خط کشی ها میگذارم تا ببازم تا ببازم و با خوشحالی و غرور بگویند:دیدی باخت اما خودم را بازنده نمیدانم زیرا تمام غصهها دقیقا از همان جائی آغاز میشوند که ترازو بر میداری، میافتی به جان دوست داشتنت اندازه میگیری! حساب و کتاب میکنی! مقایسه میکنی! و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشتهای، که زیادتر دل دادهای، که زیادتر گذشتهای، که زیادتر بخشیدهای، به قدر یک ذره، یک نقطه، حتی یک ثانیه درست همان جاست که توقع آغاز میشود، و توقع آغاز تمام رنجهائی است که آن را عشق می نامی متشکرم برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی برای همه وقت هایی که با من شریک شدی برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم" . برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و با من بودی برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی. اگر سفر نكنی، زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وسوسه شیطان نبود
به قداست چادرت قسم
مدت هاست به جای اینکه در گرمای سرظهر تابستان
می نشینم پای کامپیوتر و کتاب ها وآهنگ ها و شعرهایم
چقدر از خودم خجالت می کشیدم
وقتی از فرط تنهایی مجبور بودم سر ظهر خواب همسایه ها را بهم بزنم
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن میكنی
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میكنند،
دوری كنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر هنگامی كه با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
كه حداقل یك بار در تمام زندگیت ورای مصلحتاندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نكن
Power By:
LoxBlog.Com |